جدول جو
جدول جو

معنی سر پوس - جستجوی لغت در جدول جو

سر پوس
پوست سر، آثار، ردپا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ساکنان بومی آمریکا که پوستی به رنگ قهوه ای روشن دارند و اکنون نسلشان رو به انقراض است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخیوس
تصویر سرخیوس
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، هلیانه، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
لقب دمتریوس است که به علت درازی دماغش وی را گریپوس میخواندند. (ایران باستان ص 2242)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به لغت یونانی دوایی است که آن را شیطرج خوانند. گویند هرکه را دندان درد کند آن را برکف دست مخالف گیرد و بر شیب روی نهد درد ساکن گردد. (برهان) (آنندراج). رجوع به سرخنیوس و شیطرج شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام طایفه ای است. نژاد سرخ. یکی از نژادهای پنجگانه بشر. هندیان آمریکای شمالی. وجه تسمیۀ آنان بدین نام آن است که ایشان پوست بدن خود را با گل سرخ رنگ میکنند. رنگ بدنشان بیشتر خرمایی است. آنان به قبایل متعدده تقسیم شده اند و بسیار جنگجو و در شکار ماهر و در سواری زبردست هستند و زندگی سختی را در میان جنگلها ادامه میدهند. پس از آنکه با کمال یأس مدتها با اروپاییان جنگیدند عاقبت آرام گرفتند و در منطقۀ هندی در مغرب امریکای شمالی مستقر گردیدند. (یادداشت محمد معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آواز پای وقت رفتن که به پویه ماند. (رشیدی). آواز پای را گویند بوقت آمدن و رفتن و به این معنی با شین هم آمده است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است به شام. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شهر معروفی است که در طرف شرقی سیسیلیا واقع است و در زمانی که پولس به رومیه میرفت مدت سه روز در آنجا توقف نمود. یکی از تجارتگاههای نیک و بندرش بهترین بنادر سیسیلیا بود. (از قاموس کتاب مقدس). بندری است معروف از سیسیل، دارای 89400 تن سکنه و یکی از بنادر معروف سیسیل است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
از خدایان بزرگ مصر قدیم است که یونانیان و رومیان او را نظیر ژوپیتر ستایش میکردند. مصریان بنام سراپیس 43 معبد بنا نهاده بودند و دریونان و روم نیز او را معابد بسیار بود. (از تاریخ تمدن قدیم ایران). راجع به سراپیس باید گفت که مصریها او را رب النوع دوزخ میدانستند و یونانیها همین رب النوع را پلوتون مینامیدند و عقیده داشتند که انسان پس از مرگ بجایی که در زیر زمین است میرود و آن را دوزخ میگفتند. (ایران باستان ص 1931 و 1927 و 1933)
لغت نامه دهخدا
(پِ پو)
دریاچه ای است واقع بین روسیه و استونی که بوسیلۀ رود ناروا به خلیج فنلاند می پیوندد
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
شکلی است بر فلک بصورت مردی که بر پای چپ خود ایستاده و پای راست برداشته و دست راست بر سر نهاده و بدست چپ سر دیو خونچکان به موی سر گرفته. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به حامل رأس الغول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سگ پوی
تصویر سگ پوی
آواز پای بوقت آمدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر پهن
تصویر سر پهن
چیزی که قسمت فوقانی آن پهن باشد، کسی که سرش مسطح و پهن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر خور
تصویر سر خور
آنکه همسرش پیش از وی فوت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخیوس
تصویر سرخیوس
یونانی تازی گشته شاه تره شیترج از گیاهان دارویی شاه تره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کوس
تصویر پر کوس
که کوس بسیار دارد پرشکن پر نورد بسیار کیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر هوس
تصویر پر هوس
آنکه هوس بسیار دارد دارای آرزوی بسیار بوالهوس بلهوس مقابل کم هوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در عوس
تصویر در عوس
نیکخوی
فرهنگ لغت هوشیار
سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی مازاد در معامله دادن، نزول دادن، اضافه بار
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و ته، وارونه
فرهنگ گویش مازندرانی
پوشش پشت بام شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان زوار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
درپوش ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی
باد زمستانی جنوب غربی که غالبا سردی برف ارتفاعات البرز را
فرهنگ گویش مازندرانی
نخستین جوش زدن دیگ بار گذاشته شده، دیگی که آبش تازه جوش
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه یا جوال انباشته از بار و محصولات کشاورزی، بستن کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ناسزا و نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست خرس
فرهنگ گویش مازندرانی
دربسته، سر بسته، کیسه یا سایر ظروفی که به صورت سربسته
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست کلفت، جان سخت، سرسخت
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپوش دیگ و قابلمه
فرهنگ گویش مازندرانی
بانگ و آوای بلندی که اغلب در عروسی ها همراه با هلهله اجرا
فرهنگ گویش مازندرانی